علمدار کربلا

  • خانه 
  • یقه مان را میگیرند اگر آرمان های شهدا یادمان برود ماتم گرفت حال و هوای مدینه را اربعین مرثیه سلبریتی ها پرندگان حرام گوشت و حکم نماز با پر این پرندگان شایعه کور شدن  نوزاد دراثر فلش دوربین شایعه حدیث پیامبر درباره آداب ماه صفر متن شایعه کما بامصرف همزمان ال دی ومفنامیک اسید پاسخ به شایعه حقوق بالای ناظران کشتارگاه رضایت به آرایش همسر 

جعبه های خالی

09 خرداد 1397 توسط فائزه غفاري

بعد یکی از عملیاتها آمد مرخصی.در را که به رویش باز کردم چشمم افتاد به دو تا جعبه،از این جعبه های خالی مهمات بود.آوردشان تو.بعد از سلام و احوالپرسی به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم:اینا رو برای چی آوردین؟گفت:آوردم که بچه ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش… .موقعی که جعبه ها را از ماشین گذاشته بود پایین یکی از زنهای همسایه هم دیده بود.بعدا بهم گفت:آقای برونسی انگار این دفعه دست پر اومدن.منظورش را نگرفتم.من و منی کرد و به اطلاع گفت:چهره ها.

تا اسم جعبه را آورد،صورتم داغ شد؛معنی دست پر بودن را فهمیدم.زود در جوابش گفتم:اون جعبه ها خالی بودن!

گفت:از ما دیگه نمیخواد پنهان کنین،ما که غریبه نیستیم؛بالاخره حاج آقا هر چی بوده آوردن.

وقتی رفتم خونه،ناراحت و دلخور،به عبدالحسین گفتم:کاش همون جعبه ها رو نشون بعضی ازاین همسایه ها می دادین.

با آن قیافه بشاش و با طراوتش،به شوخی گفت:حتما باز کسی چیزی گفته که حاج خانوم ما ناراحت شدن.

دلخور تر از قبل گفتم:یکی از زنهای همسایه فکر کرده شما توی این جعبه ها چیزی قایم کردی و آوردی خونه.

با خنده گفت:اینا یک مشت فکر و خیالاته،شما که ازاین حرفها نباید ناراحت بشی.

بلند گفتم:نباید ناراحت بشم؟!

چیزی نگفت ادامه دادم:اگه شما خدای نکرده اهل این حرفها بودی و این جور وصله ها بهت میچسبید،خب نباید ناراحت میشدم؛ولی حالا جاش هست که اون جعبه ها رو به زنه نشون بدم و بهش بگم شما اینارو برای چی آوردی؟

باز خندید و گفت:اتفاقا جاش هست این کارو نکنی.

خواستم بپرسم چرا؛مهلت حرف زدن نداد بهم.گفت:میدونی جواب اون زن چی بود؟

چیزی نگفتم.نگاهش میکردم.ادامه داد:باید میگفتی که این راه بازه،شوهر من رفته آورده،شما هم برید جبهه و بیارید؛برای جبهه رفتن جلوی هیچکس رو نگرفتن.

مکثی کرد و با لحن طنزآلودی پی حرفش را گرفت و گفت:ما دوتا جعبه برای کتاب و دفتر بچه ها آوردیم،اونا برن صدتا جعبه بیارن.

حالت پدرانه ای به خودش گرفت و ادامه داد:اگه این دفعه چیزی گفتن این طوری جواب بده.

*چقدر یاد مدافعان حرم و حرفهای پشت سرشان افتادم.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: جبهه جعبه عبدالحسین برونسی مدافعان حرم

موضوعات: دلنوشته شهدایی, تلنگر لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علمدار کربلا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شبهه
  • احکام
  • اشعار مذهبی
  • بدون موضوع
  • تبلیغ
  • تفسیر
  • تقویم
  • تلنگر
  • حجاب
  • حدیث
  • خاطرات جبهه
  • داستان
  • دانستنی
  • دلنوشته
  • دلنوشته شهدایی
  • سخنان ناب
  • سیاسی
  • طب اسلامی
  • فرهنگی
  • معرفی کتاب
  • منبر کوتاه
  • نهج البلاغه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس