علمدار کربلا

  • خانه 
  • یقه مان را میگیرند اگر آرمان های شهدا یادمان برود ماتم گرفت حال و هوای مدینه را اربعین مرثیه سلبریتی ها پرندگان حرام گوشت و حکم نماز با پر این پرندگان شایعه کور شدن  نوزاد دراثر فلش دوربین شایعه حدیث پیامبر درباره آداب ماه صفر متن شایعه کما بامصرف همزمان ال دی ومفنامیک اسید پاسخ به شایعه حقوق بالای ناظران کشتارگاه رضایت به آرایش همسر 

خاطرات شهدا

02 تیر 1397 توسط فائزه غفاري

با همه گرم می گرفت و زود
صمیمی می شد.
جای خودش رو توی دل بچه
رزمنده ها باز کرده بود.
وقتی نبود جای خالیش زیاد
حس می شد.
انگار بچه ها گم کرده ای
داشتن و بی تاب اومدنش بودند

خبر که می دادند آقا مهدی
برگشته دیگه کسی نمیموند
همه بدو میرفتند سمتش.
میدویدند سمتش تا روی دست
بلندش کنند.
از اونجا به بعد دیگه اختیارش
دست خودش نبود گیر افتاده بود
دست بچه ها.
مدام شعار می دادند ( فرمانده
آزاده …) بلاخره یه جوری
خودش رو از چنگ و بال نیروها
در می آورد.

می نشست گوشه ای، دور از
چشم بقیه.
با خودش زمزمه می کرد و
اشک می ریخت.
خودش رو سرزنش می کرد و
به نفسش تشر میزد که
(مهدی! فکر نکنی کسی شدی که اینا
اینقدر خاطرت رو میخوان.
نه! اشتباه نکن! تو هیچی نیستی
تو خاک پای این بسیجی هایی.)
همینطور می گفت و
اشک می ریخت.

#شهید_مهدی_زین_الدین

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: بسیجی رزمنده شهید مهدی زین الدین

موضوعات: دلنوشته شهدایی, تلنگر, تبلیغ, خاطرات جبهه, منبر کوتاه لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علمدار کربلا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شبهه
  • احکام
  • اشعار مذهبی
  • بدون موضوع
  • تبلیغ
  • تفسیر
  • تقویم
  • تلنگر
  • حجاب
  • حدیث
  • خاطرات جبهه
  • داستان
  • دانستنی
  • دلنوشته
  • دلنوشته شهدایی
  • سخنان ناب
  • سیاسی
  • طب اسلامی
  • فرهنگی
  • معرفی کتاب
  • منبر کوتاه
  • نهج البلاغه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس