خاطرات شهید
11 مرداد 1397 توسط فائزه غفاري
#خاطرات_شهید
?بیت_المال
✍ علی اینجا لباسهای راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.
✍ گفتم: “من الان حلب هستم نمیتوانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر.” گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: “میخواهم خودم بروم.” من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.»
#جاویدالاثر_شهید_علی_آقا_عبداللهی
راوے : #همرزم_شهید ?