چرا این کار را کردی؟
امام حسن سلام الله علیه از کوچه عبور می کرد؛ در مقابلِ در باغی، غلام سیاهی را دید که تکهاى نان به دست، یک لقمه خودش میخورد، یک لقمه را به سگ میدهد.
? رو به غلام کرد و فرمود: چرا این کار را کردى که نانت را با سگ کاملاً نصف نمودی و به او کمتر ندادى؟
جواب داد: چشمانم از چشمان او حیا کرد که کمتر دهم.
? حضرت علیهالسلام پرسید: غلام چه کسى هستى؟
عرض کرد: غلام ابان بن عثمان، مالک این باغ.
? حضرت علیهالسلام فرمود: اینجا بنشین تا من برگردم؛ رفت و برگشت.
فرمود: اى غلام! تو را خریدم.
? او بلند شد و ایستاد و گفت: به گوش و فرمانم براى خدا و پیامبرش و براى تو اى مولاى من!
? حضرت فرمود: باغ را نیز خریدم و تو را براى خشنودى خدا آزاد کردم و این باغ هدیهاى از طرف من به تو باشد.
? تاریخ بغداد، ج6، ص33؛ تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص246؛ البدایة والنهایة، ج8، ص42.
……………………………………